شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

یادداشت 66 مامانی

شکوفه ی نارنجم   دیروز مراسم چهلم خاله جونت رو برگذار کردیم ... از ساعت 8 صبح تا 11 شب همش در حال بدو بدو و راه رفتن بودیم ...  هم من هم بابایی هردومون حسابی خسته شدیم ... عمه جونتم از شمال تشریف آورده بودند به همراه بابابزرگت ... بعد از مراسم عمه و شوهرش رفتن ولی بابابزرگ چند روزی مهمونمونه !!  هرچند اصلا الان شرایط مهمونداری رو ندارم ... ولی چه میشه کرد ...  از دیروز چیزی برات نمیگم .. ولی روز خوبی نبود ...دیدم نسبت به بعضی آدما تغییر کرده ...بیخیال دیروز وقتی بعد از مراسم رفتم تا با بهزاد خدافظی کنم در گوشم گفت آبجی بیشتر بیا پیشمون ... بچه ها رو تنها نذار ...نمیدونستم چی باید بگم ... فقط گفتم من ی...
31 تير 1390

یادداشت 65 مامانی

شکوفه ی نارنجم روزای پربرکتی رو پشت سر گذاشتیم ولی مامانی اینقدر دلش گرفته بود که هربار اومد برات بنویسه و عید رو بهت تبریک بگه دستش لرزید و چیزی ننوشت ... این دو روز مامان بی حوصله تر از همیشه بود ... این روزا خاطرات خاله معصوم رنگ و بوش بیشتر شده ... خواهر جونم زود به زود میرفت جمکران و قم ... مخصوصا تو این روزا ... خدا رحمتت کنه خواهر گلم شنبه شب رفتیم خونه بابابزرگ ... بهزاد اعلامیه های چهل رو آورده بود .... خیلی خوشگل بودن ... همه ی خاله جونات و دایی هات بودن ... جزخاله معصوم .. البته بهزاد و امیر و صبورا بودن ... ولی خودش جاش خیلی خالی بود ... قرار بود با بابایی از راه برگشت بریم حرم ... ولی تا رسیدیم محمد آ...
27 تير 1390

چه جمعه ها که یک یه یک غروب شد .. نیامدی

امروز بازم دلم گرفته ... جمعه است ***************** ای تو شور عشق من ... روشنی انجمن بی تو در دام بلا افتاده ام  بر تو یارا جان و دل را داده ام   از فراق تو شده حال من خسته پریشان کی میایی منجی و سلطان امکان عقده ها را وا کنی با یک نگه ...  ای نور یزدان بین چه کرده با دل من سوز هجران ... سوز هجران یابن الحسن آقا بیا .. یابن الحسن آقا بیا *************************** الهم عجل لولیک الفرج ...
24 تير 1390

یادداشت 64 مامانی

شکوفه ی نارنجم روز یکشنبه ... بابایی طاقت نیاورد و برام گفت که با بهزاد چه حرفایی زدن ( اینم یه خصلت بد یا خوبه من و بابایی که حرف تو دلمون نمیمونه و باید حتما به هم بگیم همه چی رو ) بیشتر درد و دل بود منم گوش میدادم و هی چشمام پر از اشک میشد ... بعدشم اومدم نت و دیدم که بعله ... نی نی سایت تعطیل شده ... اینا خبرای مهم این روز بودن .. روز دوشنبه ... مامانی موفق شد که روزه بگیره !! و بخاطر همین هم نرفتم خونه بابابزرگ اینا ... اما بعد از افطار که تماس گرفتم دیدم بابابزرگ میگه که مامان بزرگ رفته شمال !! اونم یهویی !! و بدون بابابزرگ !!! بعدشم گفت که صبح از شمال تماس گرفتن و گفتن که عموی مامان بزرگ فوت کرده ... خدا رحمتش کنه ....
23 تير 1390

یادداشت 63 مامانی

شکوفه ی نارنجم صبح پنجشنبه ...  بابایی جواب آزش رو گرفت و از همونجا رفت پیش دکترش ... جواب آزمایش تغییر چندانی نداشت ... یه چیزاییش بهتر بود یه چیزاییش هم بدتر و خیلیهاش ثابت مونده بود ... میدونی آقا دکتر به بابایی چی گفت ؟؟؟ گفت من چرا اینقدر زود بهت گفتم برو آز بده !!!! جالبه نه ؟؟ دکتر خودش آز بنویسه بعد از کار خودش تعجب کنه !!! این شد که دوباره برا بابایی آز نوشت ... البته واسه دو ماه دیگه  ... عصر پنجشنبه ... همراه خاله ها و دایی و بابابزرگ و مامان بزرگ رفتیم سرخاک ... بعدشم رفتیم خونه بابابزرگ اینا ... زندایی جونت هم اونجا بود ... و دخترش داشت تو اتاق اینور و اونور میدوئید ( اشتباه نکن عزیزم ... دختر داییت هنوز ب...
18 تير 1390

یادداشت 62 مامانی

شکوفه ی نارنجم امروز تولد حضرت ابوالفضل بود ... و من چون ارادت خاصی به این بزرگوار دارم امروز همه اعضای خانواده رو به صرف بستنی مجلسی دعوت نمودم ... تو یه بعد از ظهر گرم تابستونی خوردن یه بستنی خنک خییییییلی چسبید ... حتی بابابزرگ که اصلا اهل بستنی و اینجور چیزا نیست هم با لذت تمام بستنی خورد !! نوش جونشون امروز خبردار شدم که حامد جون مریض شده ... پسر خالت ... اوریون گرفته ... اونم همراه با تب فراوان ... مامانش خیلی نگران بود ... از صبح تا حالا چند بار تلفنی باهاش حرف زدم تا یه کم از راه دور دلداریش بدم ... البته سعی میکنم تو این چند روز حتما برم پیشش ... آخه خاله دست تنهاست و عماد جان هم که همبازیش مریضه و مط...
16 تير 1390

اعیاد شعبانیه مبارک

**** بنازم ماه شعبان را که با شادی قرین باشد **** ****   در او میلاد عباس و حسین و ساجدین باشد **** ****  به نیمه چون رسد شعبان مهش تابنده تر گردد **** ****  چرا چون روی زهرا روشن از روی پسر گردد **** ****  شعف در نیمه شعبان به قلب عاشقان باشد **** **** جهان در انتظار مهدی صاحب زمان باشد **** ...
16 تير 1390

یادداشت 61 مامانی

شکوفه ی بهار نارنجم فصل بهار تموم شد و تو هنوز نیومدی !! از این به بعد باید بهت بگم شکوفه ی نارنجم !!! این ماه هم مثل ماههای قبل نیومدی و دوباره انتظار مامانی و بابایی شروع شد ... البته توی این روزها که دوست نداشتم باشی ... چون معلوم نبود چه بلایی سرت میومد با این حال مامان !! ولی خیلی هم بهت خوش نگذره ... لطفا این ماه تشریف بیار روز 5شنبه که عید مبعث بود خونه بابابزرگ بودیم ... یعنی صبح زود همراه خاله ها و مامان بزرگ و بابابزرگ رفتیم سر خاک ... البته چند تا از اقوام هم بودن ... بعد از سر خاک هم اومدیم خونه و از ساعت 10 رفت و امد همسایه ها شروع شد ... چه عید غمگینی بود روز جمعه هم همراه بابایی رفتیم حرم ... البته نتو...
13 تير 1390

یادداشت 60 مامانی

شکوفه ی بهار نارنجم مامانی روزای بدی رو میگذرونه ... روزای زجرآوری که گرمای شدید زجرآورترش میکنه ... از دست خودم کلافه شدم ... مدام دارم به بابایی غر میزنم ... بد اخلاق شدم ... عصبی هستم ... وقتی که میرم خونه بابابزرگ و بچه های خاله رو اونجا میبینم حالم بدتر میشه ... انگار که همه چیز برام  از نو شروع میشه ... هنوزم آرزو میکنم اینا همش یه کابوس باشه و زودتر تموم بشه ... ولی نیست ... هنوز هیشکی باورش نمیشه ... هنوزم همه تو شوکن ... حتی وقتایی که میریم سرخاک و اسم خاله رو روی تابلوی بالای قبرش میبینیم ... خدایا حکمتت رو شکر که من هنوزم ازش سر درنیاوردم .... خیلی ازت گله دارم ... این روزا کارم شده استغفار کردن ... وقتی ...
8 تير 1390
1