یادداشت 66 مامانی
شکوفه ی نارنجم دیروز مراسم چهلم خاله جونت رو برگذار کردیم ... از ساعت 8 صبح تا 11 شب همش در حال بدو بدو و راه رفتن بودیم ... هم من هم بابایی هردومون حسابی خسته شدیم ... عمه جونتم از شمال تشریف آورده بودند به همراه بابابزرگت ... بعد از مراسم عمه و شوهرش رفتن ولی بابابزرگ چند روزی مهمونمونه !! هرچند اصلا الان شرایط مهمونداری رو ندارم ... ولی چه میشه کرد ... از دیروز چیزی برات نمیگم .. ولی روز خوبی نبود ...دیدم نسبت به بعضی آدما تغییر کرده ...بیخیال دیروز وقتی بعد از مراسم رفتم تا با بهزاد خدافظی کنم در گوشم گفت آبجی بیشتر بیا پیشمون ... بچه ها رو تنها نذار ...نمیدونستم چی باید بگم ... فقط گفتم من ی...
نویسنده :
نانا
20:43